انتقام خونین p3

adrina · 16:45 1399/08/27

برو ایدامه

💙وقتی گفت به محمد آب میده میخواستم منفجر شم داشتم حرس میخوردم که دستی رو روی شونم حس کردم برگشتم که با طاها رو به رو شدم آروم در گوشم زمزمه کرد💙

💚اگه میخوایش بهتره هرچه زودتر بگی که عاشقشی💚

💙معلوم هست چی میگی؟؟؟اون هنوز بچه اس...چه میفهمه عشق چیه....اصن هم اگه بفهمه چجوری باید بهش بگم عاشقشم ها؟؟؟چجوری؟؟؟💙

💚از من گفتن بود اگه میخوایش به نفعت که زودتر بهش بگی اگرنه میشه مال محمد از من گفتن بود💚

💙دیگه واقعا داشتم منفجر میشدم که صدایی منو به خودم اورد اون کسی نبود جزء.....💙

❤رفتم که به محمد آب بدم که پچ پچ طاها و شکیب شدوع شد وایسادم نگاشون کردم اما انگار نه انگار...شکیب داشت از گوش طاها دست میکشید که گفتم❤

❤داخل تولد من در گوشی موقوف(بی سواد خودتی)❤

💙پشم خانومی💙

❤با خانومی که گفت تنم لرزید....رفتم و به محمد آب دادم وقتی رفتم داخل سالن دخترا جیغ زدن❤

👧وقتتتتتتتت کادووووووووو هاستتتتتتتتت👧

💙آدری با ذوق رفت نشست سر مبل منم رفتم جفتش نشستم دقیقا یه سانت با من فاصله داشت که آتنا گفت💙

💜خب اول میریم سراغ کادو مادر آدری ژون...خب کادوشون یه قاب گوشی خوجمل برای گوشی آیفون هست مبارکه💜

💙آدرینا انگار ناراحت شد رفتم و بغلش کردم و آروم در گوشش زمزمه کردم💙

💙چیشده خانمی؟؟چرا نارحتی؟؟💙

❤چی..من..نه بابا..ناراحت نیستم❤

💙از صدات معلومه ناراحت نیستی💙

❤خواستم جواب شکیب رو بدم که آتنا گفت❤

💜خب بریم سراغ کادو شکیب که برای آدری خریده...اوه چه قشنگه این کادو.....این....یه....یه...💜

❤ده بگو جون به لبم کرده❤

💜نگاهی با شکیب بعد هم به آدرینا انداختم بعد هم داد بلندی زدم که گوش همه کر شد💜

💜یهههههههه گوشیییییییییییییی آیفونننننننننننننن میکسسسسسسسسس دهههههههههههههه(اونموقعه میکس 10 تازه اومده بود داخل بازار)💜

❤ذوق زده نگا شکیب کردم بعد هم پریدم بغلش و محکم بغلش کردم و گفتم❤

❤مرسییییییی....مرسی شکی...خیلی مرسیییییییی❤

💙اولش کپ کردم اما بدتر از خودش بغلش کردم..دم گوشش آروم گفتم💙

💙وظیفه بود خانومی💙

❤از بغلش اومدم بیرون و آروم گفتم❤

❤ببخشید هیجان زده شدم❤

💙اتفاقا خیلی هم کیف داد💙

❤سرخ شدم و سرم رو انداختم پایین که صدای بچه ها اومد که میگفتن❤

👦اوه اوهههههههه عروس دامادو ببوس یالا یالا یالا یالا👧

❤خفه شید ببینم❤

💙اما خیلی کیف میده آدری💙

❤زهر مار کاری نکنین بکشمتون ها❤

💙👧👦😐 غلط کردیم😐💙👧👦

❤آفرین لاوهای خودم❤

💙میشه یه خواهش بوکونم💙

❤چه خواهشی؟؟؟❤

💙باهم مبارزه کنیم💙

❤منتظر هستم❤

💜آدرینا رفت و تشک جودو رو اورد که شکیب گفت💜

💙من جودو بلدم؟؟،برو تشک تکفاندو رو بیار💙

❤سنگینه نتونستم بیارمش❤

💙خب به خودم میگفتی...الان کجاست بیارمش؟؟💙

❤داخل راه پله طبقه دوم❤

💙اوکی الان میارمش💙

💜شکیب رفت و با تشک برگشت هر دوتا شون آماده شدن برای مبارزه...پنج دیقه از مبارزه گذشته بود که آ رینا شکیب رو با خاک یکسان کرد....دماغ شکیب شکست....داشت هین فواره خون از دماغش میومد...آدرینا هم نگران بود..رفتم پیششون و گفتم💜

💜از همون اولین باری که مبارزه کردین بهتون گفتم که تا یکیتون ناقص نشه دس بردار نیستین💜

💙خدارو ای شکر من اه قربانی ای این ماجرا شدم(بگردم)💙

❤با بغض گفتم❤

❤الان....تو..اینجوری...شدی..خدارو شکر...داره؟؟❤

💙اگه...تو...اینجوری می شدی...چی؟؟؟..اونموقعه..من.. خودم رو....میکشتم💙

❤اه تو غلط میکردی خودتو میکشتی❤

ادامه دارد


دستم نابو  شد تا اینو نوشتم

راستی همینجا کامنت بدین داخل وب ساغر نمیتونم نظرات رو تایید کنم

همین بابای