برو ایدامه

آدرین خواست چیزی بگوید که مرینت زودتر از آن گفت

-لو...لوکا....به...بهم تجاوز.....کرده

آدرینا با شنیدن این حرف به طرف او دوید و شروع به معاینه او کرد در همین حال ولیعهد فلیکس داشت از در اتاق رد میشد که صدای ناله های پی در پی مرینت را شنید اول با خود گمان بد کرد اما وقتی در را باز کرد قلبش لرزید جلوتر رفت و از خواهر کوچکش پرسید

^چیشده آدرینا مرینت چرا آه و ناله میکنه

آدرینا با صدایی که از ته چاه می آمد گفت 

$لوکا..به...مرینت...تجاوز...کرده

ولیعهد با شنیدن این حرف خون را در جلوی چشمان خود دید به سرعت به طرف در حمله ور شد و با تمام قوا داد زد

^ننننننگگگگگگههههههههببببببباااااااانننننننننن

نگهبان شنیدن صدای ولیعهد سریع خود را به طرف ولیعهد کشاند ولیعهد بدون اینکه اجازه بدهد که نگهبان چیزی بگوید غرید

^برید و لکا رو پیدا کنید اگه اونو پیدا نکنید من شماها رو به جای اون مجازات میکنم

نگهبان بدون اینکه چیزی بگوید دستور داد  که سربازان تمام سرزمین را دنبال لوکا بگردند

*یک ساعت بعد*

شاهزاده آدرین کا دیگر نمیتوانست خود را کنترل کند غرید

+فلیکس این چه وعضشه چرا این نگهبان های به درد نخور هنوز نتونستن اون لاشی به درد نخور هوس باز رو پیدا کنن؟

فلیکس که خود بدتر از آدرین بود گفت

^من چه بدونم حتما لوکا اونا رو پیچونده

مرینت که دیگر حوصله بحث این دوتا را نداشت با صدایی گرفته گفت

-بسه..دیگه..حوصله..ندارم...شماها...هم...بالاسرم....دارین یکی...به دو....میکنین ...کافیه

آدرین نه تنها که آرام نشد بلکه بدتر از قبل شد زیرا صدای مرینت از همه چیز عذاب آور تر بود

آدرینا نیز دیگر نمیتوانست اشک های خودش را پنهان کند 

پس خودش را آزاد کرد


میدونم کم بود اما برای پارت بعد نظرات باید به بیست تا برسه ممنون بابای