پارت ششم زندگی من به میراکلس متصل است
خب بدو ایدامه دیگه
وقت برای زیر رو کردن خودم نداشتم پس رفتم سراغ پرنسس جاستیس وقتی رفت کت نوار روی زمین بود و زخم عمیقی روی پاش بود بغض کردم
بازم گریه
بازم بدبختی
چرا باید داخل اینجا اشکم در بیاد چرا باید من داخل این دنیای معجزه آسا انقدر گریه کنم
من واقعا خیلی بدبختم
پرنسس جاستیس به من نگا کرد و گفت
پ:به به میبینم که خانم مولتی موس هم تشریف فرما شدن میگفتین گاوی گوسفندی چیزی جلوتون قربانی میکردیم
اینو گفت و زد زیر خنده
بغض کردم باز دوباده
داخل این یه ساعت سه دفعه بغض کردم
دیگه طاقت نیوردم با همون بغض گفتم
-تو مرینت نیستی تو یه شکست خورده اب.......تو دیگه اون مرینت نمیشی ....میدونی چرا اینو میگم...چون خودمم دردت رو دارم .....چونکه منم شکست عشقی خوردم......خودم دیگه اون آدم قبلی نشدم....اون آدم شاد و شنگول....اون آدمی که همیشه خدا میخندید....تو هم مثه منی اون آدم قبلی نمیشی.. من خیلی چیزا از این زندگی یاد گرفتم.....جواب سوالایی که خیلی ها داخل ذهنشون دارن رو گرفتم........ به نظر تو اون طرف ارزش این همه ناراحتی رو داره..... به نظر تو تو اگه این کارا رو بکنی اون طرف عاشق تو میشه....به نظر تو با این کارا زندگی تغییر میکنه؟؟؟؟(نقطه ها نشونه گریه هست)
احساس اینکه بغض کرده کل وجودم رو فرا گرفته بود
آزارم میداد اون وقتی بغض میکرد من رو آزار میداد
رو کردم به کت که داشت از درد منفجر میشد و گفتم
-تو نظری نداری کت...تو که خوب حال من رو میفهمی..تو که مثل من عشقت ازت بیزاره....تو که مثه من داری داخل عشق غرق میشی و دیوانه وار طرف رو دوست داری اما...اما طرف تو رو دوست نداره.....میفهمی که چی میگم(بازم گریه)
کت نگاهی متعجب به من انداخت و با صدایی که از ته چاه میومد گفت:
×ت..تو..ه..هم...مث..مثله...م..من...عا....عاش....عاشق... عاشقی؟(از درد اینجورب داره حرف میزنه)
بدون وقت تلف کردن گفتم
-معلومه که عاشقم....معلومه که تنام دنیام رو میدم برای طرف....من دیوانه وار عاشقم...(بازم گریه)
نگاهی به پرنسس جاستیس انداختم که با چیزی که دیدم قلبم به هزار قسمت تبدیل شد اون.....
اهههه دیدی چی شد تمامید
کامنت و لایک فراموش نشه
برای پارت بعدی= 10 تا کامنت و 10 لایک
راستی همینجا نظر بدین نمیخواد برین داخل وب های دیگه کامنت بدین
ممنون بابای