خب اومدم با پارت سوم

عاطف:: وقتی گفت با سارینا رابطه داره میخواستم خفش کنم که مادر مبارکم صدام کرد

+عاطفه بیا داخل دیگه

-ها اومدم مامان

سارینا:وقتی آرمان گفت باهم رابطه داریم میخواستم جرش بدم یه چشم غره بهش رفتم که مامانش اومد رفتیم داخل که بعد پنج دقیقه عاطفه هم اومد یجوری نگا منو آرمان میکرد که با خودم میگفتم الاناست که منو آرمان رو به فنا بده سمیه خانم(مامان عاطفه) وقتی فهمید عاطفه داره اونجوری نگام میکنه برای عوض کردن بحث گفت

+خب تعریف کنین چه خبر از دانشگاه

-اتفاق خاصی نیوفتاده مامان

-وای عاطفه هنوزم ضد حال

+تو ساکت آرمان حساب من با تو یکی جداست

سارا: منم که فهمیدم که عاطفه چرا ناراحته رو کردم به آرمان و گفتم

-آرمان اینجا فقط عاطفه غریبه بود که بهش هیچی نگفتی

+خب میدونی اون با سارینا زیاد خوب نیست برای همین نگفتم


خب میدونم کوتاه بود اما قول میدم پارت بعد رو زودتر بزارم​​​

​​​​​