میدونم دیر دادم اما اصلا حالم خوب نبود حالا برو ادامه که خیلی هیجان داره

وقتی آهنگ خوندنم تموم شد رو کردم به مرینت اون داشت گریه میکرد یه درد عجیبی به دلم اومد رفتم و کنارش نشستم و گفتم
-هی چرا گریه میکنی؟
لبخند تلخی زد و گفت
+چیز خاصی نیست
-به من بگو راحت باش(پشمک:ای کاش که..* من: هیس مگه کوری داریم داستان میخونیم ها* پشمک: باشه بابا من غلط کردم)
+راستش یاد آدرین افتادم
-میدونه که عاشقشی؟
+خب نه هیچوقت نتونستم بهش بگم
-کمک میخوای؟
+مگه میتونی؟
-من خودم یه نفر هست که خیلی دوسش دارم اما طرف نمیدونه راه های زیادی برای گفتن بهش امتحان کردم اما نشد گفتم شاید اون راه ها به درد تو بخوره
+وای خدا باید به آلیا زنگ بزنم و بگم بیاد اینجا
-تو که میدونی غیر از تو هیچ کس منو نمیبینه
+میدونم تو میتونی به من بگی منم برای آلیا بازگو مبکنم
-باشه حالا آلیا کی هست؟
+دوست صمیمیمه اون همیشه کمکم میکنه که به آدرین احساساتم رو بگم
پنج دیقه بعد

آلیا :سلام من اومدم
مرینت : سلام آلی جونم
آلیا:مرینت خانم دوست جدید پیدا کردی به ما نمیگی؟
-سلام
#سلام عزیزم اسمت چیه؟
-اسمم آدریناست تو آدری صدام کن
#منم..
-میدونم آلیا
#خوشبختم
-همچنین
+اگه حرفاتون تموم شده بریم سر اصل مطلب
-اوه پاک یادم رفته بود
#حالا نقشه چی هست
+نقشه با آدری عه
-خب ببینین ما اول باید بریم......
(بعدا میفهمید)
#ایول عالیه
+وات تو سیزده سالته اینارو از کجا میدونی؟
-میدونم دیگه وای نه
#چیه چیشده داعش اومده؟
-نه بابا داعش کجا بود
+پس چی؟
-تعداد مون کمه
#نگران اون نباش فقط بگو ببینم چند نفر میخوای؟
یه دفعه یه لامپ بالا سرم روشن شد
-یه پسر میخوام اسمش آممممم الان تو ذهنم بود
#لوکا خوبه
-آره آره همین لوکا رو میخواستم یه دختر دارین که
با آدرین خیلی صمیمی باشه
+کاگامی چطوره؟
-ببین یه دختر تو ذهنم هست باید شبیه اون باشه
+تو بگو چجوریه بقیش با ما
-موهای سورمه ای داشته باشه که چتری اون رو زده باشه چشماش هم بادومی عسلی باشه شمشیر بازی بلد باشه سورافون بپوشه
#در یک کلمه کاگامی
+زنگ بزن بدو
#باشه بابا
(بعد دو ساعت ور ور کردن با لوکا و کاگامی)
وقتی کارا رو راست و ریست کردیم رفتیم سراغ عملیات اول باید میرفتیم سمت...
این داستان ادامه دارد